فیلمنامه کوتاه : دعوا

ساخت وبلاگ

 فیلم نامه کوتاه دعوا

نویسنده : AZAD

خارجی – روز – درب خانه

درب مستطیلی قدیمی و رنگ و وا رفته خانه بسته شده و داخل حیاط و خانه دیده نمیشود . اما سر و صدایی دعوا و جیغ داد داخل کوچه پیچیده شده و شنیده میشود . خیلی طول نمی کشد که پسر بچه شش هفت ساله کیف به دوش درب خانه را باز کرده و وارد کوچه میشود . همین که درب را باز می کند سر و صدای دعوا بیشتر و بیشتر شنیده شده و داخل حیاط نیز دیده میشود. از لای در نگاهی به داخل انداخته و مادرش را می بیند که در حال آه و ناله کردن و کتک زدن برادر بزرگترش است . گوشش را گرفته و کشان کشان در حال کشیدن او داخل خانه است . پس از چند ثانیه درب تماشای داخل خانه در را بسته و قدم زنان در حالی که کیفش را دوشش انداخته به سمت مدرسه می رود .

خارجی – روز – کوچه

پسر بچه همچنان قدم زنان در حال راه رفتن به سمت مدرسه است . چند متری بیش تر با درب ورودی مدرسه فاصله نمانده و از همان فاصله هم دانش آموزان دیده میشوند که در حال ورود به آنجا هستند . در همین حین ماشین شخصی از کنار پسر بچه عبور کرده و ندانسته و ناآگاه مقداری آب را که داخل چاله چوله خیابان جمع شده روی شلوار و کیف اش می پاشد و بدون این که متوجه شده یا بایستد گازش را گرفته و می رود . پسر بچه سرش را بالا آورده و مسیر حرکت ماشین را تعقیب می کند که چندین متر جلوتر و جلوی درب مدرسه نگه می دارد . پسر بچه ای هم سن و سال خودش از ماشین پیاده شده و در حالی که برای راننده دست تکان داده و خداحافظی می کند به سمت ورودی می رود . کمی که دقت می کند چهره پسر بچه آشنا و او را به جا می آورد و آن را یواشی زیر لب برای خودش زمزمه می کند . پسر بچه : رحیمی رحیمی وارد مدرسه شده و پسر بچه پس از تکاندن و تمیز کردن شلوارش در حالی که صورتش در هم رفته و پر از چین و چروک و اخم گردیده این بار با گام های سریع تری به سمت مدرسه می رود . صدای زنگ صف مدرسه از دور به گوش می رسد .

خارجی – روز – حیاط مدرسه

دانش آموزان سر صف ایستاده و در حال گوش دادن به حرف های مدیر هستند که بالای سکویی ایستاده و رو به ان ها در حال حرف زدن درباره دوستی و رفاقت بین دانش آموزان است . پسر بچه ته صف کلاس اولی ها کمی از صف بیرون زده و به رحیمی خیره شده که وسط صف خبردار ایستاده و به مدیر خیره شده و به حرف هایش گوش سپرده است . پسربچه عصبانی و ناراحت همچنان به او خیره می ماند .

داخلی – روز – کلاس اول ابتدایی

درب کلاس اول ابتدایی بسته شده و داخل کلاس دیده نمیشود . اما سر و صدای زیاد بچه ها داخل راهرو پیچیده و از هر جای آن به گوش می رسد . از داخل کلاس یکی از بچه ها درب را باز کرده و نگاهی به داخل راهرو می اندازد . کسی آن دور و بر دیده نمیشود . داخل کلاس برگشته و به همه علامت می دهد که امن و امان است . همه بچه ها از قبل کنار سکو و محوطه خالی کلاس تجمع کرده اند . پسر بچه و رحیمی وسط کلاس رو به روی هم ایستاده و بقیه بچه ها دور و برشان را احاطه کرده و مدام در حال تحریک آن ها برای شروع دعوا هستند . با اشاره پسر و پس از چند ثانیه چشم غره رفتن به هم دو نفر به جان هم افتاده و یقه به یقه هم گلاویز میشوند . جمعیت کلاس عقب تر آمده تا جا برای دعوای بین بچه ها باز تر شود . دانش آموز نگهبان که محو تماشای دعوا شده چند قدمی با در فاصله گرفته و توجهی به بیرون کلاس و رفت و امدهای داخل راهرو ندارد و همراه با بقیه کلاس با حرف ها و شعارهایشان جو را متشنج تر می کنند .

داخلی – روز – راهرو

در همین حین مبصر کلاس که یکی از بچه های کلاس سومی است کیف به دوش از درب ورودی ساختمان وارد شده و با گام های سریعی طول راهرو را طی کرده و خودش را به اتاق کلاس اولی ها که ته ته راهرو است می رساند. به محض رسیدن شاهد و ناظر دعوای طرفین و تجمع کلاس دور و بر آن ها میشود . چند ثانیه ای همان طور به آن ها خیره شده و اوضاع کلاس را از نظر می گذراند .

داخلی - روز - کلاس

نگهبان کلاس که با مکث و تاخیر متوجه حضورش شده من من کنان و در حالی که حرف هایش در میان سر و صدای زیاد کلاس به گوش نمی رسد با عجله به سمت جای خودش روی نیمکت کلاس رفته و می نشیند . تعدادی از بچه ها بلافاصله با حرکات و رفتار او متوجه حضور مبصر شده و به سرعت و پشت سر او به سمت نیمکت هایشان رفته و سرجاهایشان ارام می گیرند. بقیه کلاس با خالی شدن دور و بر وسکوت یک باره کلاس متوجه وضعیت شده و هر کدامشان در حالی که برای سبقت گرفتن عجله دارند با برخوردهای تنه به تنه چند باره و پی در پی با هم و در بی نظمی و هرج و مرجی که حکم فرما شده به سمت جاهایشان میروند . کمتر از چند ثانیه بعد تقریبا همه سر جاهایشان نشسته و سکوتی سنگین بر کلاس حکم فرما میشد . پسر بچه و رحیمی روی زمین افتاده و بدون اطلاع از وضعیت پیش آمده هنوز در حال دعوا و زد و خورد با هم اند . رحیمی که پر زورتر به نظر می رسد طرفش را روی زمین انداخته و مرتب در حال چک وسیلی زدن به او و خاک و خولی کردنش است . بالاخره پس از چند ثانیه با دیدن مبصر شوکه شده و بلافاصله یقه پیراهن پاره پوره او را ول کرده و رو به مبصر می ایستد و با نگاه و هیبتی حاکی از غرور و برتری و در حالی که پسربچه مغلوب هچمنان زیر پایش افتاده به او خیره میشود . پسر بچه کتک خورده که روی زمین ولو شده به سختی و با ستون کردن دست هایش روی زمین نشسته و مشغول مرتب کردن لباس هایش میشود . رو به مبصر کرده و با خواری و تحقیری که در نگاه اش به چشم میخورد دوباره در همان وضعیت مشغول تکانیدن لباس ها و سر و صورتش میشود .

مبصر که طاقت نمی اورد به سمتش رفته و او را از زمین بلند میکند و شروع به تکاندن لباس ها و خاک و خول روی سر و صورتش می کند . پسر سرش را پایین انداخته و چیزی نمی گوید . مبصر نگاهی به او کرده و او را به سمت نیمکتش هدایت می کند . با کمی مکث و تاخیر قدم برداشته و با گام های ارام و یواشی به سمت در خروجی میرود . هنوز از کلاس خارج نشده که صدای کشیده اب داری که مبصر روی صورت رحیمی می اندازد توجه اش را جلب کرده و به پشت سرش نگاهی می اندازد . رحیمی گریه اش درآمده و اشک از چشمانش در حال جاری شدن است . دستش را جلوی صورتش گرفته و صدای ناراحتی و گریه کردنش به گوش می رسد . لبخندی روی صورتش ظاهر شده و از کلاس خارج میشود . مبصر از پشت سر رحیمی را هل داده و به سمت بیرون هدایت میکند گوش رحیمی را با انگشتانش گرفته و ان را با شدت می پیچاند که صدای آخ او از شدت درد در می اید . و در همان حالی که گوشش را پیچانده از کلاس درس خارج شده و در طی راهرو به سمت دفتر می روند .

خارجی – روز – حیاط مدرسه

رحیمی گوشه ای از حیاط در کنار پسر بزرگتر و تری که به نظر کلاس پنجمی می اید نشسته و در حال دید زدن دور و بر و پاییدن داخل حیاط هستند . خیلی طول نمیکشد که پسرک پس از چند باری که سرش را این ور و ان ور میچرخاند خوشحالی در صورتش نمایان گشته و لبخند گلگونی روی صورتش انداخته و به سمت پسر قلدر کنار دستی اش بر می گردد. و با انگشت سبابه اش او را نشانه گرفته و به او نشان می دهد . پسرک قلدر بلند شده و او هم پشت سر و همزمان با او به سمت مبصر می روند . پس از چند ثانیه راه رفتن مبصر را در گوشه ای خلوت از حیاط گیر اورده و به سمتش میروند . رو به روی مبصر که می رسند بلافاصله سیلی محکم و آبداری به صورتش می زند و در حالی که تلو تلو می خورد به سمتش رفته و با ضربات بوکسی که به پهلوها و شکم مبصر می زند او را گیج و منگ کرده و خیلی طول نکشیده که توان و تعادل اش را از دست داده و نقش زمین میشود . بچه ها که متوجه شده به سرعت دور وبرشان جمع شده و ناظر دعوایشان میشوند . پسرک قلدر بالای سر مبصر که روی زمین ولو شده میرود و به رحیمی اشاره می کند که نزدیک تر امده و او را بزند . رحیمی خودش را بالای سرش رسانده و با ترس و لرز شروع به لگد زدن به دست و پاها و پهلوهای مبصر میکند . پس از چند بار زدن دستش را کشیده و قدم زنان به همراه هم از مهلکه دور میشوند . جمعیت به مبصر خیره شده اند که با وضعیت اسفناکی روی زمین افتاده و از درد به خودش می پیچد .

خارجی – روز – کوچه

مبصر گوشه دنجی از کوچه به همراه پسرک هیکلی و قد بلندی که چندین سال از او بزرگ تر به نظر می رسد ایستاده و به مغازه سوپر مارکتی که چند متر آن طرف تر است خیره مانده است . پسرک هیکلی در حالی که خریدهایش (سبزی ، نان و... ) را روی سکو کنار خودش گذاشته همزمان در حال تخمه شکستن و انداختن پوست ان جلوی پایش است . از داخل نایلون کمی تخمه به مبصر تعارف کرده و دو نفری در حالی که تخمه می شکنند به رو به رویشان خیره شده و منتظر می مانند . خیلی طول نمی کشد که پسر قلدر که کتک مفصلی به مبصر زده بود در حالی که مشغل خوردن بستنی است از سوپر مارکت بیرون آمده و داخل کوچه به راه می افتد . مبصر با دیدن او رعشه ای در بدنش افتاده و بلافاصله و با دیدن او رو به پسرک هیکلی کنار دستش می کند پسرک هیکلی چند دانه تخمه ای را که داخل کف دستش مانده شکسته و در حالی که به او خیره شده که در حال لیس زدن بستنی است ، با حالت مقتدرانه ای پوست تخمه ها را روی زمین تف کرده و بلافاصله خریدهایش را برداشته و دنبالش راه می افتد پس از چند ثانیه داخل کوچه ای فرعی با گام های سریعی از پشت سر خودش را به او رسانده و بدون اینکه به او چیزی بگوید از پشت او را محکم هل داده و چند متر جلوتر می اندازد. بستنی از دست پسر ول شده و همانجا بغل دستش روی زمین می افتد . کمی که خودش را جمع و جور می کند سرش را بالا اورده و با تعجب و گیج و ویجی رو به پسر هیکلی می کند . همان لحظه متوجه مبصر میشود که با چند متر فاصله گوشه ای ایستاده و به ان ها خیره شده است پسر هیکلی خریدهایش را روی زمین گذاشته و به سمتش میرود . لگدی به بستنی اش که روی زمین افتاده زده و ان را روی سر وصورت و لباس هایش می پاشد . بلافاصله جلوتر رفته و با لگدهای محکمی که به پک و پهلویش می زند جیغ و دادش را در می اورد . لنگ لنگان روی زمین عقب تر رفته و از او فاصله می گیرد . در همین حین یکی دو نفری که سر وصداها را شنیده به سمت ان ها رفته و شروع به میانجیگری و دور کردن ان ها از هم میکنند . در این گیر و دار پسرک از فرصت استفاده می کند ، از روی زمین بلند شده و قصد فرار دارد . پسر هیکلی که متوجه شده به دو و سریع خودش را به او رسانیده و با او دست به یقه و گلاویز میشود . مردم بیشتری از دور و بر جمع شده و سعی دارند که ان ها را از هم جدا کرده و غایله را پایان دهند . اما هر کاری که می کنند زورشان به ان ها نرسیده و توان جداکردنشان را ندارند . بالاخره پس از چند بار میانجیگری ، کشان کشان ان ها را از هم دور کرده و شروع به دلداری و ارام کردنشان می نمایند. مبصر که همچنان گوشه دیوار ایستاده از همانجا به جمعیت که دو دسته شده و ان ها را جدا کرده خیره شده است. در همان حینی که ان ها را از نظر می گذراند متوجه خریدهای پسر هیکلی میشود که روی زمین پخش و پلا شده اند و زیر پا و کفش های جمعیت لگد مال و درب و داغان شده اند . همان طور به آن ها خیره می ماند .

خارجی – روز – کوچه – جلوی درب ( درب همان خانه )

پسر هیکلی جلوی درب خانه در حالی که خریدهایش لگد مالی شده اش را به دست دارد نگاهی به آن ها انداخته و با دست شروع به تمیز و مرتب کردن آن ها می کند . پس از چند ثانیه دستش را روی زنگ گذاشته و پشت سر ان یکی دو باری هم با دست به در می زند . خیلی طول نمی کشد که پسر بچه ( همان پسر بچه ) درب خانه را باز میکند . بدون توجه او را کنار زده و داخل خانه میشود مادرش داخل حیاط در حال اویزان کردن لباس ها روی بند است . خریدها را گوشه ای گذاشته و به سمت شیلنگ اب رفته ، و آب سرد ان را روی سر و کله اش می ریزد و خودش را تمیز و خنک میکند . مادر لباس ها را که آویزان می کند . خریدها را از روی زمین برداشته و نگاهی به ان ها می اندازد . آن ها را داخل نایلون بیرون آورده و چند ثانیه ای ان ها را ورنداز و بررسی می کند. صورتش پر از چین و چروک شده و اخم در چهره اش نمایان می گردد . و رو به پسرش می کند که خودش را به کوچه علی چپ زده و الکی در حال شستن سر و صورتش است . بلافاصله به سمت پسر می رود . نزدیک او که می رسد خریدها را روی سر و صورت پسر پرت می کند . پسر بچه که از کنار درب شاهد دعوا است نگاهی به داخل کوچه انداخته و بلافاصله درب خانه را می بندد . درب خانه بسته شده و داخل خانه دیده نمیشود اما سر وصدای مادر در حالی که مدام در حال آه و ناله کردن و جیغ و داد و گریه های پسر نیز که در حال کتک خوردن و فرار کردن است شنیده میشود . پس از چند ثانیه درب خانه باز شده و مادر پسرش را بیرون انداخته و پشت سرش نیز خریدهایش را رو به روی پسر روی زمین انداخته و رو به او می کند .

          مامان : تا دوباره همینا رو نخریدی ، بر نمیگردی خونه

و با عصبانیت درب خانه را به هم کوبیده و می بندد . صدای قدم هایش شنیده میشود که به سمت حیاط می رود . پسرک هیکلی خم شده و خریدهایش را که روی زمین پخش و پلا شده جمع وداخل نایلون ها می ریزد . نگاهی به درب بسته خانه انداخته و پشت به آنجا قدم زنان دور میشود . خیلی طول نمی کشد پسر بچه درب خانه را باز کرده و از همان جا به برادرش خیره میشود که نایلون به دست در حال رفتن است . همزمان داخل حیاط مادر در حال مرتب و دوباره اویزان کردن تعدادی از لباس های شسته شده پسر روی بند است . مادر از داخل حیاط لباس ها را که آویزان می کند ، تشت را برداشته و می خواهد که داخل خانه برود . رو به پسربچه داد زده و به او اشاره می کند که در را ببندد . پسربچه نگاه دیگری به بیرون و برادرش انداخته و با کمی مکث و تاخیر درب خانه را می بندد . صدای قدم زدن های پسربچه شنیده میشود که داخل خانه میشود . صدای موسیقی شنیده میشود . تیتراژ پایانی و اسامی عوامل و دست اندرکاران فیلم روی درب ظاهر شده و نمایان می گردد .

پایان 

در صورت تمایل نیز می توانید فایل pdf فیلمنامه کوتاه دعوا را از لینک زیر دانلود نمایید .

فیلمنامه کوتاه دعوا 


برچسب‌ها: فیلمنامه کوتاه, دعوا فیلمنامه کوتاه : بن بست...
ما را در سایت فیلمنامه کوتاه : بن بست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad007 بازدید : 108 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 21:44