فیلمنامه کوتاه : کارنامه

ساخت وبلاگ

فیلمنامه کوتاه : کارنامه

نویسنده : AZAD

داخلی – روز – دفتر مدیر

مادر هومن و رضا داخل دفتر رو به روی مدیر که روی صندلی چرخ دار متحرکش نشسته سر پا ایستاده و به او خیره شده اند که در حال جست جوی کارنامه های فرزندانشان داخل انبوه کارنامه های ریخته شده جلوی دستش است . پس از چند باری بالا و پایین کردن کاغذها کارنامه ها را از داخل آن ها بیرون کشیده و رو به مادرهایشان می کند .

          مدیر : بفرمایید کارنامه هومن محمدی . اینم کارنامه پسر شما رضا مرادی

کارنامه ها را از دست مدیر گرفته و به آن خیره میشوند . مادر هومن در همان حین خواندن کارنامه چند قدمی از مادر رضا فاصله گرفته و روی صندلی های کنار میز می نشیند . در حین خواندن چند باری یواشکی سرش را بالا آورده و زیر چشمی نگاهی به مادر رضا می اندازد که همان طور ایستاده در حال تماشای کارنامه پسرش است و برعکس او که صورتش در هم رفته و پر از چین و چروک گشته مادر رضا خوشحال و خندان در حال خواندن نمره ها است و مرتب زیر زبانی به نمره های پسرش آفرین می فرستد . مادر که متوجه وضعیت شده کارنامه را با عجله و نگرانی داخل کیفش چپانیده و بلافاصله از روی صندلی بلند میشود .

          مادر هومن : خوب الحمدالله جواب تلاشاشو گرفتن ، پسر شمام خوب شده نمراتش ؟

مدیر که تعجب کرده سرش را از روی کاغذها بلند کرده و نیم نگاه کوتاهی به او انداخته و دوباره سرش را پایین می گیرد . مادر با کمی مکث رو به او کرده و لبخند رضایت بخشانه ای روی صورتش می اندازد .

          مادر رضا : بله خیلی خوب شده

          مادر هومن : من برم منتظره بچم ، کارنامه شو بهش بدم

همین که می چرخد مادر رضا رو به او کرده و کارنامه را داخل دستش تا میکند

          مادر رضا : صب کنید منم میام

ناراحتی و نگرانی در صورتش موج زده و در حالی که زیر چشمی او را می پاید با نگرانی از دفتر خارج میشوند . هومن چند متر پایین تر از دفتر ایستاده و چشم به راه منتظر مادرش است . همین که مادرش را می بیند به دو و با گام های سریعی خودش را به او می رساند

          هومن : چی شد مامان مادر

به محض دیدن هومن لبخند خشک و صوری روی صورتش انداخته و الکی خودش را خوشحال و شادمان نشان می دهد. و قهقهه ای هم به نشانه تایید اعمال و رفتارش سر می دهد .

          مادر هومن : هیچی پسرم ، داخل کیفمه الان بهت نشون میدم

زنجیرش را باز کرده و دستش را داخل کیفش می کند . مادر رضا سرش را این ور و ان ور به دنبال پسرش می چرخاند اما او را نمی بیند رو به هومن می کند

          مادر رضا : رضا رو ندیدی

          هومن : بیرونه ، رفت آب بخوره

          مادر رضا : منم برم بچه م منتظره کارنامه شو نشونش بدم

مادر هومن که چند ثانیه ای بود الکی داخل کیفش را میگشت و وقت را تلف میکرد لبخند مصنوعی زده و دوباره سرش را داخل کیف کرده و مشغول گشتن میشود . همین که چند متری مادر رضا از ان ها فاصله می گیرد . دستش را از داخل کیف بیرون اورده و گوش پسرش را میگیرد و کشان کشان میکشد .

          هومن : آخ گوشم

بی توجه به درد و ناله های او کشان کشان او را به طرف یکی از کلاس های نزدیک برده و در را کلاس را می بندد

داخلی –روز – کلاس

همین که در را می بندد به سمت پسرش رفته و دوباره اینبار محکم تر و شدیدترش گوشش را می پیچاند . صدای هومن در می اید و تمام کلاس را بر می دارد . بی توجه به اه و ناله های او چند باری پشت سر هم گوشش را پیجانده و یکی دو باری سیلی های به پشت گردنش می زند

         مادر : ذلیل مرده ، همش باید ابروی منو ببری ، مردم و زنده شدم تا از اون دفتر کوفتی اومدم بیرون هومن هر طورشده خودش را با سرعت از زیر دستش رهانیده و به طرف میزهای اخر کلاس فرار می کند

           هومن : چی شده خوب ، کارنامه رو بدید ببینم

با عصبانیت کیفش روی نیمکت گذاشته و با دست پاچگی و پس از چند ثانیه گشت و گذار کارنامه را از داخل ان بیرون اورده و رو به هومن می گیرد

           مادر : بیا ذلیل مرده اینم کارنامت

کارنامه را یکی دو میز جلوتر برده و روی نیمکتی مابین خودش و هومن می گذارد و چند قدمی عقب تر می اید و با نارحتی شروع به نفس نفس زدن و ارام کردن خودش می کند . اما همزمان زیر چشم و از پشت سر هومن را می پاید که ارام ارام در حال نزدیک شدن است . همین که دستش را روی کارنامه می گذارد . با سرعت به سمت هومن برگشته و دستش را میگیرد و دوباره گوشش را می پیچاند

          مادر : پسرای مردم کارنامه شون اون جوریه ، پسر منم این وضع نمره هاشه

کارنامه را از روی نیمکت برداشته و رو به هومن می گیرد

          مادر : ریاضی 9 ، علوم 12 ، ادبیات 5 ، انضباط 8

کاغذ کارنامه را داخل دستش رو به صورتش گرفته و ان را به صورتش می مالد و فشار می دهد . مادر او را هل داده و چند متر عقب تر می اندازد و کارنامه را هم به سمتش پرت می کند و در حالی که نفس نفس می زند و بسیار هم عصبانی و ناراحت است روی یکی از نیمکت ها می نشیند . هومن با کمی مکث خم شده ، کارنامه را از روی زمین بر می دارد و به آن خیره میشود . صدای مادرش شنیده میشود که هنوز با صدای ضعیف و بی رمق در حال ناله و گلایه کردن است .

          مادر : آخه تو چیت از این پسره کمتره ، چرا یه کم به فکر ابروی ما نیستی ، چقد من باید از دست تو خجالت بکشم ، عرق شرم بریزم .

مادر در همان حال سرش را روی میز گذاشته و با ناراحتی به فکر می رود . هومن که در حال دیدن کارنامه است ، با دیدن مادرش سرش را از لای ان بالا اورده و به مادرش خیره میشود که سرش را روی میز گذاشته و ارام و ساکت انگار به خواب رفته است . در همین حین از بیرون سر و صداهایی شنیده میشود . هومن بدون توجه به سر و صداها همان جا روی نیمکت نشسته و به کارنامه اش خیره میشود و نمرات آن را از نگاهش می گذراند . در حینی که مشغول نظاره کارنامه است متوجه سر و صداهای بیرون میشود که بلند تر و بلند تر میشود . صداها توجهش را جلب می کند. بلند شده و به سمت پنجره رفته واز انجا به بیرون خیره میشود . چند نفر از دانش اموزان به جان هم افتاده و در حال دعوا و کتک کاری با هم اند . به محض دیدن بیرون متوجه دوستش میشود که در حال کتک خوردن است . اسمش را صدا می زند

          هومن : رضا

و بلافاصله با عجله به سمت بیرون و حیاط مدرسه حرکت می کند . مادر که متوجه دویدن ها و قدم هایش شده سرش را بلند می کند . متوجه سر و صداها شده و به سمت پنجره میرود . بیرون را که نگاه می کند هومن را می بیند که به دو و به سرعت خودش را به دوستش رضا رسانده و خودش را وسط دعوا می اندازد و شروع به سیلی زدن و لگد انداختن به دانش اموزها میکند و یکی از ان ها را روی زمین می اندازد و روی او سوار میشود . مادر با دیدن او کفرش در آمده و با دست شروع به زدن به روی شیشه های پنجره می کند و مرتب و پشت سر هم اسم پسرش را به ربان می اورد .

         مادر : هومن ، هومن ، هومن

داخلی – روز – دفتر

دو نفر از دانش اموزان با سر و صورت کبود و زخم و زیلی و سر و وضع اشفته و به هم ریخته گوشه دیوار ایستاده و سرشان را پایین انداخته اند . مادر هومن کنار دست مدیر ایستاده و به او خیره شده که در حال حرف زدن با تلفن است . تلفن را که قطع می کند رو به مدیر می کند .

          مادر : چی شد

          مدیر : هیچی دیگه باید صب کنید پدر و مادرشون بیان

به سمت دانش اموزها چرخیده و به سمتشان می رود . چند ثانیه ای که به ان ها نگاه می کند دلش ریش شده و طاقت نمی اورد

          مادر : نیگاه کن چه بلایی سر بچه مردم اورده

دستی به سر بچه ها کشیده و به سمت هومن می رود که کنار سر پا ایستاده و با عصبانیت به دانش اموزها خیره شده است . دوباره گوشش را گرفته و ان را می پیچاند . صدای اه و ناله هومن بلند میشود

          مادر : چرا اینجوری نگاشون میکنی ، چش و چالشونو در اوردی بس نیست . چی میخای از جونشون

          هومن : حقشونه ، بچه پر رو ها

از بلبل زبانی هومن عصبانی شده و دوباره محکم تر گوشش را می پیچاند و او را به گوشه دیوار می چسپاند . و شروع به قدم زدن داخل دفتر می کند . چند باری که بالا و پایین می رود ، انگار که چیزی یادش آمده باشد رو به مدیر می کند

          مادر : من برم یه سری به اینا بزنم ، مواظب اینا باشین

قدم زنان از دفتر خارج میشود .

خارجی – روز – حیاط مدرسه

قدم زنان به سمت دستشویی ها می رود . همین که نزدیک میشود متوجه مادر رضا می شود که با عصبانیت و ناراحتی در حال حرف زدن با او است . گوشه دیوار پناه گرفته و از لای دیوار داخل دستشویی را دید می زند . مادر سر رضا را زیر اب گرفته و در حال شست و شوی خون دماغ و زخم و زیلی های روی صورتش است و همزمان با عصبانیت در حال حرف زدن است .

          مادر رضا : نیگا کن چیکارش کردن ، آخه تو عرضه دعوا کردن نداری چرا باهاشون درگیر میشی

پسر که سرش زیر اب است همین که می خواهد حرفی بزند سرش را با عصبانیت زیر اب انداخته و اجازه حرف زدن به او نمی دهد

          مادر : تو هم عین باباتی ، بی عرضه و بی دست و پا ، حتما باید یکی باشه که ازت دفاع کنه

سرش را از زیر اب بیرون اورده و با دست سر و صورتش را مالیده و موهایش را مرتب می کند . با دست های خیسش شروع به تکاندن و تمیز کردن لباس های خاک و خولی اش می کند و دوباره با دیدن سر و وضع او آهی کشیده و سری به نشانه ناراحتی و افسوس تکان می دهد

          مادر : اخه تو چین از این پسره کمتره ، نصفه تو هم نمیشه ، دیدی چه جوری می زدشون ، تو هم دلت خوشه پسری ، خاک بر سرت

و دوباره شروع به تکاندن و مرتب کردن لباس هایش می کند و  شروع به حرف زدن با خودش میکند

          مادر : اگه این هومنم نبود که پدرتو دراورده بودن ، معلوم نبود چه بلایی سرت می اوردن

سر و صروتش پسرش را خشک کرده ، پیراهنش را داخل شلوارش کرده ، آن را مرتب می کند . و شروع به بستن دکمه های پیراهن و مرتب کردن یقه آن میکند .

          مادر : رفتیم خونه چی از این موضوع به کسی نمیگی ها ..... همش ابروی منو ببرید ، چیکار کنم من از دست تو و بابات

مادر هومن سرش را چرخانده و با گام های یواشی از انجا دور شده و در حالی که به فکر فرو رفته و اثری از عصبانیت و ناراحتی قبلی در صورت و حالاتش باقی نماده قدم زنان به سمت دفتر می رود .

داخلی – روز – دفتر 

رضا روی صندلی های کنار دست میز مدیر نشسته و مادرش با کمی فاصله و در حالی که کیفش را روی یکی از صندلی ها و بین خودشان گذاشته به ساعت دیواری رو به رویش خیره شده است . مادر هومن سر پا در حال قدم زدن داخل اتاق است . دانش اموزها همچنان رو به دیوار ایستاده و منتظر هستند . مادر هومن چند ثانیه ای به رضا و مادرش روی صندلی ها خیره شده و آن ها را از نگاهش می گذراند . مادر بی حرکت و ساکت نشسته و در حالی که اخم کرده و صورتش پر از چین و چروک شده همچنان به ساعت دیواری رو به رویش نگاه می کند . پس از مکثی کوتاه بر می گردد و قدم زنان به سمت پسرش می رود که گوشه دیوار ایستاده . همین که نزدیک میشود دستش را بالا میاورد . هومن از ترس کشیده شدن دوباره گوشش غریزی و ناخوداگاه خودش را عقب کشیده و ژست احساس درد به خودش می گیرد . اما این بار به عکس دفعات قبل مادرش چند باری پشت سر هم دستی به روی موهایش دست میکشد . هومن که متوجه شده چشم هایش را باز کرده و به مادرش نگاه می کند . در حالی که لبخند زیبایی روی صورتش انداخته و با مهربانی و لطافت در حال ناز کردن ودست کشیدن به سر او است . با دیدن لبخند مادر و ناز کشیدن و نوازش موهایش ناخودآگاه لبخند کم رنگی نیز روی لب ها و صورت او نیز ظاهر میشود . مادر و پسر به خیره شده و لبخند های زیبایی روی صورتشان نقش بسته است .

پایان

در صورت تمایل نیز می توانید فایل pdf فیلمنامه کوتاه آبرو را از لینک زیر دانلود نمایید

فیلمنامه کوتاه آبرو


برچسب‌ها: فیلمنامه کوتاه, کارنامه فیلمنامه کوتاه : بن بست...
ما را در سایت فیلمنامه کوتاه : بن بست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad007 بازدید : 97 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 21:44