فیلمنامه کوتاه : اینجا آشغال نریزید

ساخت وبلاگ

فیلمنامه کوتاه : اینجا آشغال نریزید

نویسنده : AZAD

خارجی – روز – جلوی بنگاه

سر در بزرگی بالای مغازه دیده میشود که روی ان نوشته شده است بنگاه معاملات ملکی احمدی . زن و شوهری بیرون از مغازه در حال پچ پچ کردن و جر و بحث با هم اند . داخل مغازه بنگاه دار پشت صندلی مخصوص خود لمیده و در حال بررسی اسناد و مدارک جلوی دستش است . خیلی طول نمی کشد که زن و شوهر به اتفاق هم وارد مغازه می شوند . بنگاهی با دیدن ان ها از سر جایش بلند شده و به استقبال شان میرود . با حرف های کوتاهی که بینشان رد و بدل میشود ، کتش را از روی میز بر می دارد و بلافاصله پشت سر ان ها به سمت در خروجی بنگاه حرکت می کند . بنگاه دار در مغازه را قفل می کند .

خارجی – روز – دیوار پشتی خانه

دیوار پشت خانه دیده میشود که روی ان با خط سیاهی نوشته شده است : (( لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد)) . زیر دیوار نوشته ها و کف زمین تر و تمیز و هیچ آشغالی دیده نمیشود . چند متر پایین تر از آن جا خانواده ای در حال بار کردن اسباب و وسایلشان داخل ماشین اند . در همین حین بنگاه دار به همراه زن و شوهر در حالی که پشت فرمان ماشین نشسته وسط جاده رو به روی دیوار نوشته ها می ایستد . بنگاهی با دست به خانواده ای که در حال بار کردن اسباب و وسایل هستند اشاره می کند . سپس به سمت زن و شوهر که در حال خوردن شکلات و مزمزه کردن ان اند بر میگردد

           بنگاهی : همون جاس ، دارن بار میزنن میرن

زن و شوهر با دو دلی و تردید سری به نشانه تایید و رضایت نصفه نیمه تکان داده و رو به دیوار ها و ساختمان خانه می چرخند . پس از چند ثانیه ای دوباره با صدای بنگاه دار متوجه او شده و به سمتش بر می گردند  

          بنگاهی : میخاید شما همین جا پیاده شید ، یه نگاهی به دور وبر بندازید ، تا منم ماشینو همین جاها پارک کنم

سری به نشانه رضایت تکان داده و از ماشین پیاده می شوند . بنگاهی هم بلافاصله با فشاری که به پدال گاز می دهد جلوتر می رود . زن از داخل کیفش شکلات هایی بیرون اورده و رو به شوهرش می گیرد .

          زن : بیا

چند تایی را داخل دستش می اندازد . یکی از آن ها را پوست کنده و داخل دهانش می اندازد . پوست آن را داخل دستش مچاله و همانجا زیر دیوار نوشته می اندازد . زنش نگاهی به دیوار نوشته می اندازد و به شوهرش اشاره می کند.

          مرد : ولش کن بابا بندازش همونجا

کاغذ شکلات را داخل دستش مچاله می کند و ان را زیر دیوار می اندازد . نگاهی به دو و برش می اندازد . متوجه مرد مستاجر میشود که پایین تر کنار ماشین حمل اسباب ایستاده و با عصبانیت به ان ها خیره شده است . زن به شوهرش اشاره می کند .

          زن : اون یارو رو

مرد رو به او می کند و پس از چند ثانیه چهره اش در هم رفته و پر از چین و چروک میشود و با صدای بلندی از همان جا او را خطاب قرار میدهد .

          مرد : چیه ، نگاه میکنی

مستاجر با گام های سریعی به سمت ان ها می اید و در کمتر از چند ثانیه خودش را به رو به روی ان ها می رساند . رو به دیوار می کند .

          مستاجر : اونجا نوشته چی ؟

مرد در حالی که نگاهش ثابت است و به او خیره مانده است جواب می دهد

          مرد : اشغال رو میگی

          مستاجر : درست بخون

بدون این که سرش را تکان بدهد ، مردمک های چشمانش را می چرخاند و نگاه کوتاهی به نوشته های روی دیوار می اندازد و با صدای آرامی که به زحمت شنیده میشود آن را می خواند

          مرد : لعنت بر پدر و مادری کسی که اشغال بریزد

سکوتی بینشان برقرار می شود . پس از چند ثانیه با داد بلندی که سرشان می کشد سکوت را میشکند .

          مستاجر : بی پدر و مادر چرا اشغال میریزی

و بلافاصله با هم دست به یقه میشوند . کارگران با شنیدن صدا به سمت شان دویده و سعی می کنند ان ها را از هم جدا کنند . بنگاهی نیز که قدم زنان در حال امدن است با دیدن شان شوکه شده و به دو خودش را به آن ها می رساند . دو مرد در حالی که با هم گلاویز شده و هم دیگر را زیر انداخته اند مرتب در حال فحش دادن به هم اند . بنگاه دار هر طور شده وسط دعوا می رود و سعی می کند که ان ها را از هم جدا کند ، اما دعوا بالا می گیرد و بین ان دو گیر می کند .

چند دقیقه بعد

خارجی – روز – جلوی خانه

بنگاهی با سر و صورت زخم و زیلی نشسته و به زن و شوهر جوان خیره شده که قدم زنان در حال دور شدن از انجا هستند . با ریختن اب روی زمین حواسش جم و متوجه مستاجر می شود که با شلینگ بالای سرش ایستاده است . با عصبانیت به او خیره می ماند . مستاجر که متوجه مطلب شده خودش را به بی خیالی می زند

          مستاجر : چیزی نشده که حالا ، چیزی که زیاده مستاجره

شیلنگ را جلوتر برده و به او اشاره می کند . بنگاهی دستش را جلو برده و شلینگ را با عصبانیت از او پس می گیرد . سر و صورتش را که تمیز می کند ، با ناراحتی از جایش بلند شده و شلینگ به دست به سمت ماشینش که کمی جلوتر پارک کرده می رود . شیلنگ آب را روی شیشه ماشین می گرد و مشغول اب ریختن روی ماشین میشود . مستاجر از همان جا با صدای بلندی او را خطاب قرار می دهد

          مرد : راستی بقیه پول پیش چی میشه ، امروز فردا لازم دارم ها

دستی به نشانه عصبانیت تکان میدهد و بدون توجه به او همنچان شیلنگ آب را روی ماشین گرفته و در حال شستن آن است

          مستاجر : پول این آب ریختنم پای خودته ها ، بعدا نیای ...

حرفش را نیمه تمام گذاشته و ادامه نمی دهد . بنگاهی با عصبانیت انگشتش را جلوی شلینگ گرفته و اب را از عمد به سمت هوا و دور و بر گرفته و ان را روی زمین می ریزد . مستاجر به سمت کارگرها بر می گردد که کارشان را تمام کرده و بالای ماشین در حال چیدن و محکم کاری اسباب و وسایل هستند . زنش کنار درب خانه ایستاده و در حال جارو زدن است . مستاجر در حالی که لباس هایش را می تکاند نگاهی به دور و برش می اندازد . پشت پنجره همسایه ها با دیدن او پرده ها را کشیده و خودشان را پشت پرده قایم می کنند . چند نفر هم که از لای در حال نگاه کردن اند در را می بندند . مستاجر به سمت ماشین رفته و مشغول گشتن داخل وسایل میشود ، زن که متوجه سر وصدای گشتنش شده رو به او می کند . توجه بنگاه دار هم از داخل ماشین به او جلب شده است

          زن : دنبال چی میگردی

جوابی نمی دهد و پس از چند ثانیه جستجو اسپری رنگی را از داخل یکی از کارتون بیرون می کشد

          مرد : دنبال اینم

اسپری به دست به سمت دیوار پشتی و دیوار نوشته ها میرود . چند باری اسپری را در هوا تکان داده و بلافاصله مشغول پاک کردن نوشته های روی دیوار می شود . شعارها را که می پوشاند . زیر ان ها با اسپری شروع به نوشتن می کند . بنگاه دار از همان جا داد می زند ب

          بنگاهی : دیوار رو خط خطی نکن ، چی کار میکنی

بی توجه به او چند ثانیه ای طول می کشد که کارش تمام میشود . چند قدمی از دیوار فاصله می گیرد و به ان خیره میشود . بنگاهی نیز خود را به نزدیکی آن جا رسانیده است روی دیوار نوشته شده : حالا بریز ، تا میتونی آشغال بریز ... آشغال .

اسپری را همان جا زیر دیوار می اندازد و خودش هم بلافاصله به سمت ماشین میرود . نرسیده به ماشین رو به راننده می کند که سرپا ایستاده و به او خیره شده است

          مستاجر : اقا راه بیفت بریم ، یه دیقه دیگه هم نمیخام اینجا باشم .

بنگاهی از همان جا رو به او کرده و زیر لب شروع به غرو لند و خود خوری می کند . و با عصبانیت به سمت شیلنگ آب می رود که همان طوری روی زمین کنار ماشین ول شده است .

خارجی – روز - بنگاه

از ماشین که پیاده میشود یک راست وارد بنگاه شده و مستقیم به سمت گاوصندوق میرود ، هر چه که داخل گاوصندوق را نگاه می کند ، به جز مقداری اسناد و مدارک ، چند دسته پول ، و مقداری هم اسکناس های پخش و پلا چیزی پیدا نمی کند . سرش را با ناامیدی بین دو دستانش گرفته و به فکر فرو می رود . در همین حین با صدای پیامک و ویبره حواسش متوجه گوشی روی میز می شود . پیام را که می خواند صورتش پر از چین و چروک شده و اخم هایش در هم می رود .پیامک از طرف مستاجر سابق است

          پیامک : یکی دو روز دیگه میام دنبال پولم ، قالم نزاری ها

خودش را روی صندلی راحتی پشت میزش ول می کند و به فکر فرو می رود . پس از چند ثانیه انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشد با عجله ماژیکی و کاغذی را از روی میز برداشته و مشغول نوشتن یادداشتی میشود . کار نوشتن که تمام میشود به همراه چسپی که از داخل کشو میزش بر می دارد به سمت شیشه جلوی در بنگاه می رود . چهار گوشه کاغذ را چسپ کاری کرده و ان را روی شیشه می چسپاند .

روی کاغذ نوشته شده : یک خانه با موقعیت و شرایط عالی ، با قیمت مناسبی رهن و یا اجاره داده میشود  

خارجی – روز – بنگاه

مردی شیک و خوش پوش با سر و صورت اصلاح شده و موهای مرتب و تر و تمیز و قیافه ای جدی و رسمی پشت شیشه بنگاهی ایستاده و به کاغذ روی آن خیره مانده و ارام ارام در حال خواندن نوشته های روی کاغذ است . سرش را که بالا می اورد ، بنگاه دار را می بیند که روی صندلی اش نشسته و به فکر فرو رفته است . با دست به شیشه می زند ، بنگاهی متوجه شده و سرش را به سمت او می چرخاند . با دست به کاغذ اشاره ای می کند . بنگاهی خوشحال شده ، بلافاصله از روی صندلی اش بلند شده و به او اشاره می کند که داخل بنگاه شود . چند ثانیه بعد وارد بنگاه شده و با کلی تعارف واحترام گذاشتن بنگاه دار روی صندلی رو به روی او مینشیند .

داخلی – روز – خانه خالی

بنگاهی و مرد داخل خانه خالی در حال نگاه انداختن به چار گوشه خانه هستند . بنگاهی گوشه ای ایستاده و به مرد خیره میشود که پس از چند ثانیه از داخل یکی از اتاق ها خارج میشود

          مرد : خونه خوبیه ، تازه ساز ، بزرگ ، قشنگ و از همه مهمتر تر و تمیزه خیلی

          بنگاهی : من که خدمتتون عرض کردم ، من که خونه بد به شما نمیدم ، از در و دیوارش تمیزی میباره

سرش را می چرخاند و رو به دیوارهای سفید و یک دست خانه می اندازد و با چرخشی که به بدنش می دهد یک بار دیگر گوشه گوشه خانه را ورنداز می کند .

خارجی – روز – جلوی خانه

ابتدا مرد و پشت سرش بنگاهی از در خارج شده و وارد کوچه میشوند . نگاهی به دور وبرش می اندازد و دوباره به سمت بنگاه دار می چرخد . حالات و عکس العمل هایش نشان از رضایت دارد . سرش را می چرخاند و نگاهی به دور و برش می اندازد

          مرد : من یه نگاهی به دور و بر میندازم

          بنگاهی : بفرمایید ، منزل خودتونه

بنگاهی کلیدهایش را بیرون اورده و مشغول قفل در میشود . مرد هم قدم زنان در حالی که دور و برش را دید میزند به سمت جلو حرکت می کند . خیلی طول نمی کشد که به دیواری پشتی رسیده و وارد کوچه فرعی آن میشود . هنوز چند قذمی بیش تر جلو نرفته که سرجایش خشکش می زند ، به رو به رویش خیره می ماند و صورتش پر از چین و چروک و اخم میشود . چند متر جلوتر و زیر دیوار نوشته ها پر از اشغال و زباله شده است . صدای بنگاهی از پشت سرش می اید که در حال نزدیک شدن است

          بنگاهی : چی شد قربان ، دیدید همه جا رو

به پشت سرش که می رسد ، دستی روی شانه اش می گذارد و رو به او می کند . متوجه حالات و بهت اش می شود . سرش را که می چرخاند متوجه انبوه اشغال های ریخته شده میشود . اب دهانش را قورت می دهد و سعی می کند خودش را خونسرد نشان بدهد و با پت پت کردن و کلمات بریده بریده سعی می کند حواس مرد را به خودش جلب کند

          بنگاهی : چیزه ، چیزی نیست که ، دو دیقه ای جمش میکنم ، تر و تمیز ....

در همین حین از بالا نایلون اشغالی پرتاب شده و حرف هایش را نیمه کاره می گذارد و درست همان جا زیر دیوار کنار اشغال های دیگر می افتد . با شنیدن صدای ان شوکه شده و رعشه کوچکی در بدنشان می افتد . بنگاهی سرش را که بالا می اورد جلوی یکی از پنجره ها زنی را می بیند که به سرعت در حال بستن پنجره راهرو مجتمع است . نگاهش را به سمت مرد می چرخاند که ثابت و ارام سرجایش ایستاده . همین که می خواهد دستی روی شانه اش بگذارد . مرد شروع به اوق زدن و بالا اوردن می کند . دستش را روی دهانش می گیرد و با گام های سریعی پشت به بنگاهی از ان جا دور و دورتر می شود . بنگاه دار پس از چند ثانیه به سمت اشغال ها برگشته و به ان ها خیره میماند .

چند دقیقه بعد

خارجی – روز- جلوی دیوار

بنگاهی در حالی که سطل اشغال بزرگی با خود اورده ، در حال جمع کردن اشغال ها و ریختن شان داخل سطل است . خیلی طول نمی کشد دور و بر دیوار مثل روز اول تمیز و مرتب شده و اثری از کثیفی و اشغال باقی نمی ماند . اشغال ها را که جمع می کند سطل زباله را جلوتر کشیده و به دیوار چسپانیده و درست روبه روی دیوار نوشته ها می گذارد که دیده نشوند . در سطل را می بندد . یکی دو قدمی که می رود ، پشیمان شده و دوباره در ان را باز نگه می دارد . سرش را چرخانده و نگاهی به دور و برش می اندازد .

خارجی – روز – جلوی بنگاه

از ماشین که پیاده میشوند . زن و مرد جوانی را می بیند که جلوی کاغذ ایستاده و در حال بگو مگو با هم اند . صدای مرد شنیده میشود .

          مرد : خانم اینا همش دروغه تو چرا باور میکنی ، تو اینا رو نمیشناسی

وارد بنگاه که میشود . ماژیک را از روی میزش بر می دارد و به سمت کاغذ میرود و روی ان می نویسد : زیرقیمت اجاره و رهن داده میشود . و دوباره ان را سر جایش می چسپاند . زن با دیدن کاغذ به شوهرش اشاره می کند . سرش را بالا می اورد و رو به بنگاه دار می کنند و با صدای یواشی زیر قیمت را تلفظ کرده . بنگاه دار سری به نشانه تایید تکان داده و بلافاصله او نیز کلمه زیر قیمت را هجی می کند .

داخلی – روز – خانه

بنگاهی به همراه زن و مرد در حال بازدید از خانه است . چشم های زن و مرد از حدقه درامده و مرتب با تعجب وخوشحالی به هم خیره مانده اند . با دیدن هر نقطه از خانه به تعجب و اشتیاق شان افزوده میشود . بنگاه دار که شاهد عکس العمل های ان هاست گوشه ای ایستاده و به ان ها خیره شده است . پس از چند ثانیه به سمتش می ایند . زن و مرد رو به به بنگاه دار می کنند

          زن : خوبه مرد : اقا ما این خونه رو میخایم ، مال خودمونه

          بنگاهی : خوبه ، چی از این بهتر

          مرد : ولی قیمتشو باید باهامون راه بیاید

در همین حین زن که متوجه در بسته ای شده ، ان را باز میکند و وارد اتاقی میشود . چرخی داخل اتاق میزند . به کنار پنجره میرسد . پنجره را که باز می کند دماغش به کار می افتد و بوهایی استمام میکند . کمی که دور و برش را می بیند متوجه زیر پنجره کنار سطل میشود که پر شده است از انواع ات واشغال . از بوی شدید و دیدن ان همه اشغال بلافاصله بالا می اورد . مرد که متوجه زنش شده به سمت انجا میرود . به محض ورود دماغ های ان ها هم به کار افتاده و بوهایی استشمام می کنند . زن رو به شوهرش می کند و به پایین پنجره اشاره می کند . مرد از پنجره بیرون را که نگاه می کند ، بلافاصله سرش را می چرخاند و رو به بنگاه دار می کند

          مرد : گفتم که اینا یه روده راست تو شکمشون نیست ، همشون دورغ میگن ، دیدی خودت

و به سرعت و با گام های سریعی از کنار بنگاهی عبور کرده و از انجا خارج میشوند بنگاهی پس از چند ثانیه از خروج ان ها به سمت پنجره میرود . به محض رسیدن به انجا دماغش را میگیرد و به پایین مینگرد داخل سطل نیمه خالی است ولی همه جا و دور و بر سطل پر شده است از ات و اشغال و شیرابه اشغال ها که در حال سرازیر شدن است .

خارجی- روز – جلوی دیوار پشتی خانه

بنگاه دار کنار ماشین شهرداری ایستاده و به ماموران شهرداری خیره شده که در حال جمع اوری و ریختن آت و آشغال ها داخل ماشین اند . سطل اشغال را داخل ان خالی می کنند . نگاهش به اسپری می افتد که روی اشغال ها افتاده است . به کارگری که بالای ماشین است اشاره ای می کند

          بنگاهی : میشه اون اسپری بدید من

اسپری را از میان اشغال ها برداشته و به دست بنگاه دار می دهد . خیلی طول نمی کشد که اشغال ها را جمع و جور و همه را داخل ماشین می اندازد . یکی از مامورها سطل را با خود می کشد و به جای اولش باز می گرداند . ماشین حرکت می کند و از ان جا دور و دورتر میشود . اسپری را در دستش می گیرد و شروع به نوشتن روی دیوار می کند . خارجی- روز - بنگاه زن و شوهری رو به روی بنگاه ایستاده و به بنگاهی که داخل و کنار شیشه است خیره شده که در حال نوشتن چیزی روی کاغذ است. پس از چند ثانیه دوباره کاغذ را روی شیشه می چسپاند . روی ان نوشته شده : خیلی زیر قیمت رهن داده میشود . نگاهی به کاغذ انداخته و پس از مکثی کوتاه روی آن رو به بنگاه دار می کنند

          زن و شوهر : خیلی

بنگاه دار سری تکان داده و پشت سرشان تکرار می کند

          بنگاهی : خیلی ، مفت مفت

خارجی – روز - دیوار پشتی

روی دیوار با خط سیاهی نوشته شده است : لعنت بر پدر و مادر کسی که این جا اشغال بریزد و خط خطی های زیادی روی ان دیده میشود . زیر دیوار پر شده است از ات و اشغال های زیاد و نایلون های پاره پوره شده و شیرابه هایی که به سمت پایین جاری میشوند . در همین حین بنگاه دار در حالی که پشت فرمان ماشین نشسته و زن و شوهر نیز سوار ماشین اش دیده میشوند از کنار دیوار نوشته و اشغال ها عبور می کند . چند متری که عبور می کند ترمز می کند و پس از چند ثانیه به ارامی عقب می اید و درست روبه روی دیوار می ایستد . زن و شوهر نگاهی به بیرون می اندازند و رو به بنگاه دار می کنند

          مرد : این چیه دیگه اشغال دونیه ، خجالت نمیکشی ما رو آوردی اینجا ، می دونستم شما خونه مفت به ماها نمیدید

و بلافاصله با عصبانیت و نارحتی از ماشین پیاده میشوند . سرش را به سمت دیوار نوشته ها و اشغال ها می چرخاند و چند ثانیه مدیدی همان طور به آنجا خیره می ماند . در همین حین توجهش به یکی از همسایه ها جلب میشود که نایلون به دست به دیوار نزدیک و نزدیک تر میشود . سرش را این و آن ور خود می چرخاند و دور و برش را می پاید ، سرش را که بر می گرداند یک لحظه بنگاهی را که داخل ماشین می بیند پشیمان شده و بدون کوچکترین عکس العمل مشکوکی می چرخد و دوباره از همان مسیری که آمده بر می گردد . بنگاه دار سریع از ماشین پیاده شده و به سمتش می رود و به دو خودش را به او می رساند . نایلون را از دستش می گیرد و به سمت دیوار نوشته ها می رود . مرد صدا زنان دنبالش میدود

          مرد : آقا نایلونو کجا میبری ، بدش من

بنگاهی بدون توجه به او به مسیرش ادامه میدهد و او نیز تعقیب کنان خودش را به او رسانده و سعی میکند نایلون را از او پس بگیرد .

          مرد : بدش من ، کجا میبریش

اما زورش به بنگاه دار نمی رسد و او نایلون را همراه هم می کشد . پس از چند ثانیه کش و قوس شدید نزدیک دیوار نایلون پاره شده و مقداری از آشغالی ها روی زمین می ریزد . بنگاهی که حسابی عصبانی شد به سمتش برگشته و نایلون را از دستش می رباید

          بنگاهی : بدش من اونو ، مگه نمیخای آشغلاتو بریزی اونجا ، دارم میریزم برات

باقی مانده آشغال های داخل نایلون را زیر دیوار می اندازد و با دست نایلون های ریخته شده روی جاده را زیر دیوار می ریزد .

          مرد : چیکار میکنی دیوونه ، کثیفه

          بنگاهی : به تو چه مرتیکه ، دوست دارم بریزمش اونجا ، تو چی کاره ای

در همین از جایش بلند شده با مرد درگیر شده و شروع به هل دادن و داد و بیداد کشیدن می کند

          بنگاهی : آشغال دونیه ، دوست دارم پرش کنم آشغال ، به شما چه

در همین حین مرد میانسالی که از انجا در حال عبور است متوجه دعوا و جر و بحث شان میشود . بنگاهی را کشان کشان از معرکه دور کرده و با دلداری دادن سعی می کند او را همراه خود ببرد .

          مرد : آقا چی شده ، صلوات بفرست

و به زور هم که شده چند متری از انجا دور و دوتر میشوند . با دست از همان فاصله به مرد اشاره می فهماند که از آنجا رفته تا غایله ختم به خیر شود . پس از چند ثانیه نفس نفس زدن های پشت سرهم بنگاهی نفس عمیقی کشیده و سعی میکند که به خودش خونسرد باشد

          بنگاهی : آقا ممنون ، من خوبم

سعی می کند خودش را از مرد جدا کرده و دست و بدنش را از زیر او بیرون می کشد . اما مرد که دست بردار نیست با اخلاق خوش باز هم او را همراهی کرده و تا دم در همراه او می رود .

          مرد : من همراهتون میام تا یه جایی ، حالتون خوب نیست

          بنگاهی : خوبم

بدون توجه به او تا دم در خانه او را تعقیب و همراهی می کند . بنگاهی دم در از او تشکر کرده و پس از باز کردن در وارد خانه میشود . هنوز چند قدمی بیش تر نرفته که زنگ خانه به صدا در می آید .

داخلی – روز – خانه

از داخل خانه در را که باز می کند باز همان مرد میانسال را می بیند که با چند متر فاصله از در ایستاده است . نگاهی به او انداخته و بصورتش در هم رفته و پر از چین و چروک میشود .

          بنگاهی : چیه ، چی میخاید ؟ گفتم که من خوبم . بفرمایید

مرد چند قدمی جلوتر آمده و رو به روی بنگاهی می ایستد و لبخندی روی صورتش می اندازد

          مرد : ببخشید صاحب خونه شمایید

          بنگاهی : بله چطور مگه

مرد که انگار حسابی خوشحال شده لبخند ملیحی روی صورتش می اندازد

          مرد : به من گفتن خونه رو اجاره میدین ، همسایه ها گفتن ،

          بنگاهی : همسایه ها

          مرد : بله ، همسایه ها گفتن

          بنگاهی: اغا اول برو دور و بر و دیوار پشتی خونه و همه جا رو ببین ، بعدش من همینجا هستم

بلافاصله در را با سرعت بسته و به داخل بر می گردد . هنوز چند قدمی بر نداشته که صدای در بلند میشود . در را که باز می کند . دوباره مرد را جلوی در می بیند

          مرد : هوش و حواستون سرجاش نیست انگار ، الان از اونجا با هم اومدیم

بنگاهی چند ثانیه ای به فکر فرو رفته و چیزی برای گفتن ندارد . مرد پس از مکث کوتاهی با دست به بنگاه دار اشاراتی می کند

          مرد : میشه داخل خونه رو هم دید

بنگاه دار گیج و منگ نگاهی به دور و برش انداخته و پس از مکث کوتاهی رو به مرد می کند

          بنگاهی : بفرمایید

مرد وارد خانه شده و جلوتر از بنگاهی شروع به گشت زنی داخل آن می کند . بنگاهی زیر چشمی چند ثانیه ای او را زیر نظر گرفته و پس از چند ثانیه در خانه را می بندد و به سمت اش می رود .

داخلی – روز – بنگاه

بنگاهی پشت میزش نشسته و در حالی که دهانش پر است و در حال خوردن شیرینی است همزمان مشغول نوشتن قرارداد و تکمیل برگه های مربوط به آن است . مرد نیز که روی صندلی نشسته شیرینی دستش گرفته و در حال گاز زدن و خوردن آن است. خیلی طول نمی کشد که کار نوشتن قرارداد را به پایان رسانده و امضایی زیر آن می زند . مرد نیز خودکار را از گرفته و امضایی زیر قرار داد می زند . پاکت شیرینی را برداشته و دوباره رو به بنگاه دار تعارف می کند . شیرینی از داخل پاکت بر می دارد.

داخلی – روز – بنگاه

بنگاه دار کنار شیشه و به آرامی در حال باز کردن چسپ های چهار گوشه کاغذ است . همزمان بیرون از مغازه دوسه نفری ایستاده و در حال خواندن کاغذ هستند . یکی دو نفر از ان ها با دیدن کاغذ با انگشت به شیشه زده و رو به بنگاه دار کرده و به کاغذ اشاره می کنند . بنگاهی با حرکات دست و صورت و هجی کردن به آن ها می فهماند که اجاره داده شده است . اما دوباه به شیشه زده و شروع به خواهش و التماس به او می کنند . بنگاهی توجهی به آن ها نمی کند ، اما دوباره به شیشه می زنند و شروع به ایما و اشاره به او می کنند . بنگاهی که حوصله اش سر رفته و عصبانی شده کاغذ را محکم کشیده و از روی شیشه می کند . و در حالی که به ان ها نگاه می کند کاغذ را داخل دستش مچاله کرده و داخل سطل آشغال می اندازد . کلیدش را از روی میز برداشته و پس از این که در بنگاه را می بندد ، سوار ماشین اش میشود .

خارجی – روز – جلوی خانه

بنگاهی ماشینش را کنار خانه پارک کرده و خودش چند متر جلوتر در حال حرف زدن با مرد و تحویل دادن کاغذها و برگه هایی به او است . کارگرها و خانواده مرد همزمان در حال پایین آوردن اسباب و وسایل از داخل خاور و انتقال آن به داخل خانه هستند . چند ثانیه ای بیش تر طول نمی کشد که بنگاهی با مرد دست داده و دوباره به سمت ماشین اش بر می گردد . سوار ماشین شده و پس از بوقی که برای آن ها می زند که از کنارشان عبور می کند . از خیابان که عبور می کند نگاهش متوجه کوچه و دیوار پشت خانه میشود . دنده عقب چند متری بر گشته و داخل کوچه می پیچد . کنار دیوار ماشین را نگاه داشته و به آن جا خیره میشود . زیر پنجره تمام دیوار نوشته ها و فحش ها پاک شده و دیوار دوباره از نو سفید و نو نوار شده است . پایین دیوار نیز به ردیف کنار هم چند گلدان گل گذاشته شده که منظره زیبایی به آن جا بخشیده است . سرش را که بالا می آورد متوجه پارچه نوشته بالای دیوار و پنجره می شود که روی آن با خط درشت و زیبایی نوشته شده : رحمت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال نریزد . تصویر روی پارچه نوشته و دیوار سفید و گلدان های زیر آن ثابت می ماند . صدای موسیقی شنیده می شود ، تیتراژ پایانی و عوامل و دست اندرکاران فیلم یکی یکی روی دیوار سفید و به سمت پایین نوشته می شوند .

پایان

در صورت تمایل نیز می توانید فایل pdf فیلمنامه کوتاه دعوا را از لینک زیر دانلود نمایید .

فیلمنامه کوتاه اینجا آشغال نریزید

 


برچسب‌ها: فیلمنامه کوتاه, اینجا آشغال نریزید فیلمنامه کوتاه : بن بست...
ما را در سایت فیلمنامه کوتاه : بن بست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azad007 بازدید : 106 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 21:44